خرم آن دل که بود در حرم دلدارش
خنک آن دیده که دارد شرف دیدارش
سر تسلیم بنه در قدمش بی چه و چون
بسرم کار همین است و مکن انکارش
پیر دانای من آن درج گهرهای سخن
که مرا آب حیاتست همی گفتارش
گفت جز تخم حضوری ندهد بار وصال
خواجه در ملک دل این تخم سعادت کارش
بوالعجب خانه پر نقش و نگاری است جهان
صنع نقاش ببین و هنر معمارش
وارداتی که به دل میرسد از ممکن غیب
ار بود هم نفسی بو که کنم اظهارش
رهروان سوخته بی سر و بی سامانند
شرر عشق ببین و اثر اطوارش
عشق آن در یتیمی است که در ملک وجود
هر کجا مینگرم گرم بود بازارش
از کران تا به کران طلعت جانانه اوست
از عیان تا به نهان مصطبه آثارش
ز تجلای جمالش همه شیدایی او
گل او بلبل او گلبن او گلزارش
به تمنای وصالش همه اندر تک و پوی
نجم سرگشته او مهر و مه دوارش
سروده حضرت آیت الله حسن حسن زاده آملی
به خرابات روم بهر نگهداری دل
تا بر پیر کنم شکوه ز بیماری دل
دل شب و روز بسوزد ز غم عشق بتان
من بسازم به غم و رنج و گرفتاری دل
خواب هرگز نکند آنکه دلش بیدار است
ما شبی صبح نکردیم به بیداری دل
اشک من سرخ و رخم زرد شد و موی سپید
روز من گشت چو شب بهر سیه کاری دل
هرچه کردیم علاج دل بیمار نشد
تنگ شد حوصله از دست پرستاری دل
چه زیان ها که نمودم ز ره دلخواهی
چه ملامت که کشیدم به هواداری دل
ای فنا چاره دردی نتوان کرد مگر
اشک خونین و دعای سحر و زاری دل
ملا علی همدانی ( رضوان الله تعالی علیه )
ماندم به خماری که شراب تو بجوشد
پس مست شود در خم و از خود بخروشد
آنگه دو سه پیمانه از آن می که تو داری
با من به بهایی که تو دانی بفروشد
مستم نتوانست کند غیر تو بگذار
صد باده به جوش آید و صد بار بکوشد
وقتی که تو باشی خم و خمخانه تهی نیست
بایست دعا کرد که سرچشمه نخوشد
مستی نبود غایت تأثیر تو باید
دیوانه شود هر که شراب تو بنوشد
مستوری و مست تو به یک جامه نگنجد
عریان شود از خویش تو را هر که بپوشد
خاموش پر از نعره ی مستانه ی من ! کو
از جنس تو گوشی که سروش تو نیوشد ؟
تو ماده ی آماده دوشیدنی اما
کو شیردلی تا که شراب از تو بدوشد ؟
زنده یاد: حسین منزوی
گریه کبود
چقدر آرد نشسته است روی دامانت
فدای گردش دستاس آسیابانت
از آن زمان که تو را از بهشت آوردند
نشسته اند ملایک سَرِ خیابانت
همیشه فصل بهاری - همیشه سر سبزی
اگر چه پر شده از برگ زرد گلدانت
ببین که پلک خدا هم به هق هق افتاده است
به گریه های کبودِ بدون پایانت
سرِ مزار تو حتی مدینه محرم نیست
خدا برای همین است کرده پنهانت
الا مسافر گندم نخورده ی دنیا
چقدر آرد نشسته است روی دامانت
شاعر: علی اکبر لطیفیان
بقیة الله خیر لکم ان کنتم مؤمنین
فریاد تمنای ظهورش چو به پا خاست
فریاد زدم بر دل خود شرم کن از خواست
خوابیم و حقیقت به خدا نیست به جز این
ما غائب و او منتظر آمدن ماست
لیست کل یادداشت های این وبلاگ